میدونم که قول دادم دلم نگیره... اما...
یه وقت هایی دل آدم می گیره؛
یه وقت هایی دل آدم به درد میاد ؛
اونقدر که حتی نتونی درد دل رو با کسی درد دل کنی...
یه وقت هایی هم حس می کنی اصلا دلی نمونده توی بساطت؛
فاجعه اونجاست که هر سه این ها، یک دفعه بیان سراغت ...
اونوقت میشه "قمر در عقرب"؛
چند وقتی میشه که اوضاعم بسیار "پیچیده" ست.
اگه همینجوری ادامه بدم باید تارک دنیا شم.
خسته م؛
می ترسم؛
وقتی هیچ قانون و مرامی برقرار نیست...
از وابستگی و دلبستگی میهراسم.
حالا دیگه با هر صدای جدید سلامی ، تپش قلب میگیرم
یعنی تابِ خداحافظی ندارم
ببخشینم اگه حتی جوابِ سلام نمیدم.