دنیای این روزای من...

مهمون حرفای دلم هستی ... واقعیت درونم رو اینجا مینویسم...برای عبور از اون کاملا آزادی... خوش اومدی رفیق.

دنیای این روزای من...

مهمون حرفای دلم هستی ... واقعیت درونم رو اینجا مینویسم...برای عبور از اون کاملا آزادی... خوش اومدی رفیق.

کار از بازی گذشته...



شبا کم خواب شدم...


تا روشنایی صبح بیدارم.


و چه درد بدی ست لحظه به لحظه ببینی به طلوع خورشید نزدیک میشی


اما از خواب خبری نیست...


بیداری چشم می گذارد


خواب پیدا نمی شود


کار از بازی گذشته...


نظرات 1 + ارسال نظر
از خاک کمتریم یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ق.ظ http://dusty.blogsky.com/

"می‌گفت که بعدازاین، به خوابم بینی
پنداشت که بعد ازین، مرا، خوابی هست"

سلام
به ظاهرا عزیزی گفتم خیلی کم خواب شدم...
گفت: عذاب وجدانته که نمیذاره بخوابی... و شروع به خروپف کرد...
خب حتما باز هم من مقصرم! دیگه باور کردم رفیق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد