کتاب نوشت )
" وقتی در حالت بی پناهی یکی با مشت توی سر آدم می کوبد
سه حالت پیش می آید:
اول این که اگر زورت رسید در جا همان مشت را با یک پس گردنی
و احتمالا دو سه تا بد و بیراه سجاف کنی و بدون نگرانی از عاقبت کار
حواله اش کنی،
دوم این که اگر زورت نرسید تحمل کنی یا بگذاری برای بعد که تلافی
کنی ولی خودت بدانی که این مشتی که خوردی حق تو نبود
باید بعدا که توانستی به نحوی جبران خسارت را بکنی
(یعنی عاقلانه ترین راه)
سوم این است که از شدت ضعف و زبونی کم کم باور کنی
این نره شیری که به تو مشت زده حق طبیعی و خدادادی اش بوده
و سکوت هم حق تو و این دست تقدیر بوده است
که این رابطه را بین شما دو نفر ایجاد کرده.
حالا اگر محبت کرده و این را کمی آرامتر زده زهی سعادت
این دیگر از بزرگواری خود آقای زننده است.
باور کردنش مشکل است ولی خوانندگانی که خدای ناکرده تجربه
در بند بودن را دارند می دانند که گاهی زندانی از شدت ترس از
زندانبان خشن،ناخود آگاه با او یک رابطه عاطفی برقرار می کند. " **
پ.ن) خوندن این مطلب... یه خاطره ی تلخ قدیمی رو واسم زنده کرد...
تحمل آزار و عذابی که باورم شده بود مستحقش هستم
و دچار سکوتی آبرومند ولی کشنده...
برقراری رابطه ی به ظاهر دوستانه اما زجرآور...
گریزانم از تکرار این خاطرات تلخ....
اما انگار گاهی لازمه...
لازمه تکرار شه...
رویاها نیز پیر می شوند
اما کشان کشان و پیوسته
پیش میآیند
پا به پای من
که از دیرباز
دست در دستشان داشتهام.
از ما کدام یک پیشتر از پای خواهیم افتاد
رویاها
که سایهام میانگارند؟
یا من
که واقعیتشان پنداشتهام؟
من راه سوم را می پسندم که خطرش کمتر است
پ . ن به چه معنی است ؟
سلام بزرگوار
راه سوم یعنی همین درد که میکشد ما را...
پ.ن یعنی پی نوشت به منظور توضیح روی متن.. به نظرتون اشتباهه؟
نه من معنی اونو نمی دونستم
از توضیح شما ممنون
خب پ.ن یه چیز قراردادیه و خیلی هم درست نیست...
شما بزرگوارید.
سلام عزیزم
ممنون که اومدی و بهم سر زدی
خیلی خوشحالم کردی که اومدی
عیدتون هم مبارک
سلام مادر مهربوون
ممنونم از حضورتون.
عید شما هم مبارک.
3>
سلام.
چه خبر ؟ خوب هستین؟! خبری نیست ازتون...دیگه به من سر نمی زنین؟ کجایین
سلام با تشکر از اینکه بهم سر زدی قشمتی از وبلاکت خوندم به نظرم رنج زیادی کشیدی امیدوارم از این به بعد سعادت وخوشی وارامش بسراغت بیان
حرف آخر
یا
روز آخر
دیگر چیزی نمانده است.
چیزی به روز آخر
یا
حرف آخر
یا..
آخرین روز دیروز بود
روزی پیشتر
یا
روزی از همان روزها
زمین خلاف عقربههای ساعت میچرخد
یا
ساعت خلاف گردش چشم
یا..
سرعت عمر
سرعت نور بود و
ما قرنها پیش خاموش شدیم.
امروز تنها
تلألویی از خاطرات خویشیم.
این شعر
شعری برای مردگان است
که مردانشان
از فرط تنهایی
بر دندهی چپ پوسیدهی خود دست میکشند
و زنان
با حدقههای خالی
به غلاف مار چشم دوختهاند.
زمین خلاف گردش آسیاب چرخید
نوبت ما دیروز بود
روزی پیشتر
یا
روزی از همان روزها
لحظهای خالی
یا
خلأ زمان
حرفی بیحرف
یا..
سکوت
فرقی نمیکند
مهم چیزی بود که بود
یا
نبود
نیست
یا..
مهم اتفاقی بود
که افتاد
یا
نیفتاد
نمیافتد
یا..
درود
عجب رابطه عاطفی غریبی
اما وقتی خوب فکر میکنی انگار درست است
این هم نوعی رابطه عاطفی محسوب می شود
و شاید در درازمدت اصلا شروع آن و علت وجودی اش
از یاد ها برود
همون اولیه از همه دقیق تره قانون سیم نیوتن!