تفسیر آزاد ) ..................
در
این دنیا همه چیز دست خود آدم است،
حتی
عشق، حتی جنون، حتی ترس.
آدمیزاد
می تواند اگر بخواهد کوه ها را جا به جا کند.
می
تواند آب ها را بخشکاند.
می
تواند چرخ و فلک را به هم بریزد.
آدمیزاد
حکایتی است.
می
تواند همه جور حکایتی باشد.
حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت ...
و
حکایت پهلوانی ... *
پ.ن 1) دغدغه م شده... حکایت من! چقدر حماقت ؟ چقدر اعتماد ؟ چقدر ...
پ.ن2) اما تو فراموش نکن که توانا بودی...
تو میتونستی از جنس کوه باشی و کوهها رو جابه جا کنی...اما...
حس نوشت )
از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار.
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ داناییست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانیست
چقدر ...
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خستهی خراب
از خوابِ زندگی میلرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتام، راضیام، رها ...
راهی نیست.
مجبورم!
باید به اعتمادِ آسودهی سایه به آفتاب برگردم. **
پ.ن ) زیبا سروده ی سید علی صالحی... حرفی برای گفتن نمیذاره...
اگه قبلا هم خونده بودینش یه بار دیگه با دقت بخونینش پیلییییز...
*سیمین دانشور - سووشون
** سید علی صالحی
دلگیرم شاید هم دلتنگ نمیدانم ،
فقط حاله خوشی ندارم ،
باز اشک در چشمانم گاه و بیگاه می آید ...
انگار باز زمان به عقب باز میگردد ...
انگار باز هم منو اشک و بی تابی مانده ایم ......
باز هم ... زمان به عقب باز می گردد !!!؟؟ ...
باز هم ...
... ...
شدم مثل چاهی که هر چی بیشتر حفرش می کنند بیشتر نا امید می شن
شعر خیلی قشنگی بود
در مورد تابلو متاسفانه هر چی بهش نگاه کردم چیزی به ذهنم نرسید
فقط همان کلاهی است که خودش به دست خودش بسرش گذاشته
روز معلم را بشما تبریک می گویم
عالـــــــــــــــــــــــــــــــــی بود