دنیای این روزای من...

مهمون حرفای دلم هستی ... واقعیت درونم رو اینجا مینویسم...برای عبور از اون کاملا آزادی... خوش اومدی رفیق.

دنیای این روزای من...

مهمون حرفای دلم هستی ... واقعیت درونم رو اینجا مینویسم...برای عبور از اون کاملا آزادی... خوش اومدی رفیق.

نازنین بی قرار / از فریب روزگار / خم به ابروت نیار...


                                  
                      تفسیر آزاد ) ...........................




کتاب نوشت )


می‌خواهم به یادِ من باشی‌ ...


اگر تو به یادِ من باشی‌،


عین خیالم نیست که همه فراموشم کنند ...*



پ.ن) چقدر این کلمه ی  " تو "   قداست داره وقتی منظورش به توئه...







*کافکا در کرانه /هاروکی موراکامی




ای دیریافته با تو سخن میگویم...*



تفسیر آزاد ) ............................


کتاب نوشت )

" وقتی در حالت بی پناهی یکی با مشت توی سر آدم می کوبد

سه حالت پیش می آید:

اول این که اگر زورت رسید در جا همان مشت را با یک پس گردنی

و احتمالا دو سه تا بد و بیراه سجاف کنی و بدون نگرانی از عاقبت کار

حواله اش کنی،

دوم این که اگر زورت نرسید تحمل کنی یا بگذاری برای بعد که تلافی

کنی ولی خودت بدانی که این مشتی که خوردی حق تو نبود

باید بعدا که توانستی به نحوی جبران خسارت را بکنی

(یعنی عاقلانه ترین راه)

سوم این است که از شدت ضعف و زبونی کم کم باور کنی

این نره شیری که به تو مشت زده حق طبیعی و خدادادی اش بوده

و سکوت هم حق تو و این دست تقدیر بوده است

که این رابطه را بین شما دو نفر ایجاد کرده.

حالا اگر محبت کرده و این را کمی آرامتر زده زهی سعادت

این دیگر از بزرگواری خود آقای زننده است.

باور کردنش مشکل است ولی خوانندگانی که خدای ناکرده تجربه

در بند بودن را دارند می دانند که گاهی زندانی از شدت ترس از

زندانبان خشن،ناخود آگاه با او یک رابطه عاطفی برقرار می کند.  " **


پ.ن) خوندن این مطلب... یه خاطره ی تلخ قدیمی رو واسم زنده کرد...

تحمل آزار و عذابی که باورم شده بود مستحقش هستم

و دچار سکوتی آبرومند ولی کشنده...

برقراری رابطه ی به ظاهر دوستانه اما زجرآور...

گریزانم از تکرار این خاطرات تلخ....

اما انگار گاهی لازمه...

لازمه تکرار شه...




* عنوان پست از شاملوی عزیز

**حسن نراقی در جامعه شناسی خودمانی